دیل، کورت و نیک تصمیم میگیرند کسبوکار خود را راهاندازی کنند، اما به دلیل یک سرمایهگذار ماهر، اوضاع طبق برنامه پیش نمیرود و این سه نفر را وادار میکند تا طرحی بیفکر و اشتباه برای ربودن شخصی را اجرا کنند.
پویراز مردی است که به شدت با مشکلات دست و پنجه نرم کرده و همه چیز از جمله شغل، همسر و فرزندش را از دست داده است. باوجود تمام این بحرانها، او توانسته است سر پا بایستد. پسر پویراز که برای او بسیار ارزشمند است، در دست پدر همسرش قرار دارد. پویراز در تلاش است تا پسرش را بازپس گیرد، اما در این مسیر از طرف مافوق سابقش یک پیشنهاد غیرمنتظره دریافت میکند که او را مجبور به پذیرفتن آن میکند. پیشنهاد مافوق این است که پویراز به فردی به نام باهریه نزدیک شود؛ کسی که رئیس یک گروه مافیایی است. در این میان، پویراز با دختری به نام عایشه گل آشنا میشود و به تدریج به او علاقهمند میشود، بدون اینکه بداند عایشه گل حقیقتی پنهان در زندگیاش دارد…
